English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4171 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
It never occurred again. دیگر رخ نداد.
oblige U مجبور کردن
obliged U مجبور کردن
obligation U مجبور کردن
obligations U مجبور کردن
forcing U مجبور کردن
constrains U مجبور کردن
forces U مجبور کردن
compels U مجبور کردن
obliges U مجبور کردن
constraining U مجبور کردن
compel U مجبور کردن
constrain U مجبور کردن
compelling U مجبور کردن
compelled U مجبور کردن
force U مجبور کردن
He answered nothing. U اصلا جواب نداد
He gave the inemy no respite . U به دشمن مهلت نداد
He didnt return (acknowledge) my greetings. U جواب سلام مرا نداد
induced U اغوا کردن مجبور شدن
having U مجبور بودن وادار کردن
induce U اغوا کردن مجبور شدن
inducing U اغوا کردن مجبور شدن
induces U اغوا کردن مجبور شدن
have U مجبور بودن وادار کردن
forcing U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
eat crow <idiom> U مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
put the screws to someone <idiom> U مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
it did not meet our views U منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
throw out <idiom> U اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
turn out <idiom> U بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> U دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you. U من دوست دارم با تو دوست باشم.
friend U دوست کردن
friends U دوست کردن
bound up U مجبور
under constraint U مجبور درفشار
coercive U مجبور کننده
constrainable U مجبور کردنی
compellable U مجبور کردنی
to pick up somebody U کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
impel U بر ان داشتن مجبور ساختن
impels U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled U بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank <idiom> U مجبور به استعفا شدن
I am done with you. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
The army had to retreat from the battlefield. U ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
walk the plank <idiom> U مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
reprisal U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
stucco U گچ کاری کردن
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
carved U کنده کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
calker U بتونه کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
manipulation U دست کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
plasters U گچ کاری کردن اندود
contract U مقاطعه کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
carvings U کنده کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
purfle U منبت کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
rodeo U سوار کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
flourish U زینت کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. U این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
lime U با اهک کاری سفید کردن
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to pair somebody off [up] with somebody U کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
specialising U ویژه کاری کردن متخصص شدن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
It wI'll boomerang. U کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
specialises U ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversell U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specializes U ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
1friend
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1 want to have chat on video cam? i have a girlfriend, can she join us?
1Arousing
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com